نیلوفر آبی(مطالب خواندنی )

عکس و کلیب ومطالب جالب

نیلوفر آبی(مطالب خواندنی )

عکس و کلیب ومطالب جالب

پزشک و مهندس

پزشک و مهندس
یک پزشک و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. پزشک رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. پزشک دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است: من از شما یک سوال می پرسم و اگر شما جوابش را نمی دانستید 5 دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می کنید و اگر من جوابش را نمی دانستم من 5 دلار به شما می‌دهم.
مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، پزشک پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید 5 دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم 50 دلار به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با پزشک بازى کند.
پزشک نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و 5 دلار به پزشک داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می رود 3 پا دارد و وقتى پائین می آید 4 پا؟» پزشک نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز به درد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند. بالاخره بعد از 3 ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و 50 دلار به او داد. مهندس مودبانه دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. پزشک بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و 5 دلار به پزشک داد و رویش را برگرداند و خوابید!!!!

بــازی روزگـــار

از دلنوشته های پروفسور حسابی (پدر فیزیک ایران)

بازی روزگار را نمی فهمم!
من تو را دوست می دارم... تو دیگری را... دیگری مرا... و همه ما تنهاییم!

داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند،
این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند.

همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم،
پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم.

انسان عاشق زیبایی نمی شود،
بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست!

انسان های بزرگ دو دل دارند؛
دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که میخندد و آشکار است.

همه دوست دارند که به بهشت بروند،
ولی کسی دوست ندارد که بمیرد ... !

عشق مانند نواختن پیانو است،
ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری. سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.

دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد،
پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم.

‏‏اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است؛
محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.

عشق در لحظه پدید می آید
و دوست داشتن در امتداد زمان
و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.

راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود :

انسان چیست ؟
شنبه: به دنیا می آید.
یکشنبه: راه می رود.
دوشنبه: عاشق می شود.
سه شنبه: شکست می خورد.
چهارشنبه: ازدواج می کند.
پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد.
جمعه: می میرد.


فرصت های زندگی را دریابیم و بدانیم که فرصت با هم بودن چقدر محدود است ...

چگونه باید یک خبر ناگوار را اطلاع داد؟

ر

چگونه باید یک خبر ناگوار را اطلاع داد؟
داستان زیر را آرت بو خوالد طنز نویس پر آوازه آمریکایی در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می کند:
مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:

-جرج از خانه چه خبر؟

-خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.

-سگ بیچاره پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟

-پرخوری قربان!

-پرخوری؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟

-گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.

-این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟

-همه اسب های پدرتان مردند قربان!

-چه گفتی؟ همه آنها مردند؟

- بله قربان. همه آنها از کار زیادی مردند.

-برای چه این قدر کار کردند؟

-برای اینکه آب بیاورند قربان!

-گفتی آب آب برای چه؟

-برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان!

-کدام آتش را؟

-آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.

-پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزی چه بود؟

-فکر می کنم که شعله شمع باعث این کار شد. قربان!

-گفتی شمع؟ کدام شمع؟

-شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!

-مادرم هم مرد؟

-بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان.!

-کدام حادثه؟

-حادثه مرگ پدرتان قربان!

-پدرم هم مرد؟

-بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.

-کدام خبر را؟

-خبر های بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان خواستم خبر ها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!!

سفـری شگفـت انـگیـز به داخـل بـدن انـسـان

 
سفـری شگفـت انـگیـز به داخـل بـدن انـسـان
 

COURPOS نام سفری است که به داخل بدن انسان انجام می شود و در آن بازدید کنندگان می توانند ببینند و بشنوند که بدن انسان چگونه کار می کند و غذای سالم، روش زندگی درست و ورزش کردن چه تأثیری بر بدن دارد.
این برنامه اطلاعات بسیاری در اختیار می گذارد و علاوه بر جنبه ی آموزشی و سرگرمی شامل بسیاری نمایشگاه های دائمی و همچنین متغیر است. COURPOS در یک ساختمان شفاف به ارتفاع 35 متر قرار دارد و نمایش کارکرد بدن انسان توسط آن انجام می شود. این ساختمان که بسیار توجه برانگیز است در اتوبان A44 بین آمستردام و هیگ واقع شده است.









سفر شگفت انگیز در این موزه با پله برقی سواری از یک پای بسیار بزرگ شروع می شود و در میان پیغام هایی که اعصاب مغزش می فرستند پایان می پذیرد و در بین این دو نقطه هضم شدن پنیر در روده ها و دو بطن قلب مشاهده می شود. کودکان می توانند روی زبانی که از جنس پلاستیک است بالا و پایین می پرند و صدای آوغ زدن را از پشت صحنه بشنوند در حالیکه شما شاهد بو های مختلفی که به مشام یک بینی بسیار بزرگ می رسند هستید. شاید عجیب ترین نمایش در این موزه مشاهده ی باروری یک تخمک توسط اسپرم باشد که با عینک های 3D دیده می شود.

حرکت سازمان ملل

لطفا تا آخر بخوانید


مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می‌زد. مردی را در فاصله دور می بیند
 که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت
 می‌کند. نزدیک تر می شود، می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می
  افتد در آب می‌اندازد.

 صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟

 این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این
 صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود
  اکسیژن خواهند مرد.

 دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود
 دارد. تو که نمی‌توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه
 همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟
  مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت
 و گفت:
 "برای این یکی اوضاع فرق کرد."

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

سازمان ملل حرکت جدیدی را برای کمک به کودکان فقیر و گرسنه جهان شروع
کرده است که بر اساس آن به ازای هر کلیک روی یک سایت معرفی شده، به یک
کودک گرسنه در جهان غذای رایگان می‌رسد.

در این برنا مه ، کاربران با مراجعه به سایت اینترنتی :

بر روی دکمه نارنجی رنگ بالای صفحه کلیک کرده و به این ترتیب به ازای هر
کلیک، کمپانیهای اسپانسر هزینه یک وعده غذای رایگان را برای کودکان تقبل
می کنند