خانه
عناوین مطالب
تماس با من
نیلوفر آبی(مطالب خواندنی )
عکس و کلیب ومطالب جالب
نیلوفر آبی(مطالب خواندنی )
عکس و کلیب ومطالب جالب
روزانهها
همه
یک شب تنهایی ...
پیوندها
یک شب تنهایی ...
یه گونی موزیک و مطالب جالب
گلچین
پدیده های ناشناخته
حس سبز
ستاره آرزوها
بهترین سایت تفریحی ایران
روستای سرچشمه(سراب)
قلیز
داستان های ائمه معصومین
جاذبه
تنها
وبسایت تخصصی مهندس ایزدی
دانلود پروژه و جزوات دانشجویی
ویدیو پروژکتور
video projector
دستهها
عکس
16
کلیپ
4
مطالب خواندنی
72
جدیدترین یادداشتها
همه
نامه ی زیبای گابریل گارسیا مارکز
کوتاه ولی عمیق
سه درس از یک دیوانه
توپ های زندگی
برتولت برشت
جشن طلاق
آیا شما هم نیمکت...دارید؟
نام روزهای هفته در ایران باستان
ابیات مرگبار
کوهی که همیشه می سوزد
می میرم
قضاوت آدمها
۱۵نکته طلایی در زندگی
[ بدون عنوان ]
معروفترین زنان ایرانی در سطح جهان +تصاویر01
بایگانی
دی 1391
1
آذر 1391
2
آبان 1391
1
شهریور 1391
3
مرداد 1391
6
تیر 1391
5
خرداد 1391
9
اردیبهشت 1391
5
فروردین 1391
4
اسفند 1390
4
بهمن 1390
5
دی 1390
1
آبان 1390
8
مهر 1390
3
شهریور 1390
15
مرداد 1390
22
آمار : 88891 بازدید
Powered by Blogsky
دوست . . .
یکی بود یکی نبود، یک بچه کوچیک بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب.
روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته رفته کمتر شد. پسرک متوجه شد که آسانتر آنست که عصبانی شدن خودش را کنترل کند تا آنکه میخها را در دیوار سخت بکوبد.
بالأخره به این ترتیب روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری کرد. پدر به او پیشنهاد کرد که حالا به ازاء هر روزی که عصبانی نشود، یکی از میخهایی را که در طول مدت گذشته به دیوار کوبیده بوده است را از دیوار بیرون بکشد.
روزها گذشت تا بالأخره یک روز پسر جوان به پدرش روکرد و گفت همه میخها را از دیوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیواری که میخها بر روی آن کوبیده شده و سپس درآورده بود، برد. پدر رو به پسر کرد و گفت: « دستت درد نکند، کار خوبی انجام دادی ولی به سوراخهایی که در دیوار به وجود آورده ای نگاه کن !! این دیوار دیگر هیچوقت دیوار قبلی نخواهد بود. پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گوئی مانند میخی است که بر دیوار دل طرف مقابل می کوبی. تو می توانی چاقوئی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نیست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم که آن کار را کرده ام، زخم چاقو کماکان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. یک زخم فیزکی به همان بدی یک زخم شفاهی است. دوست ها واقعاً جواهر های کمیابی هستند ، آنها می توانند تو را بخندانند و تو را تشویق به دستیابی به موفقیت نمایند. آنها گوش جان به تو می سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها همیشه مایل هستند قلبشان را به روی ما بگشایند.»
مدیریت
جمعه 30 دی 1390 ساعت 02:25 ق.ظ
0 نظر